صفحه اصلي انجمن سايتثبت نامآرشيو نقشه سايتطراح قالب تماس با ما
تبلیغات
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 10
کل نظرات : 0
اعضاي سايت : 0

وضيعت آنلاين
افراد آنلاين : 2 نفر

آمار بازديد
بازديد امروز : 2 نفر
بارديد ديروز : 0 نفر
ای پی های امروز: 7 نفر
ای پی های ديروز : 4 نفر
بازديد هفته : 4 نفر
بازديد ماه : 84 نفر
بازديد سال : 920 نفر
بازديد کلي : 2,438 نفر
پيوندهاي روزانه
امکانات
تبلیغات

 

دختر کوچولوی ملوسی دو تا سیب در دو دست داشت...
در این موقع مادرش وارد اتاق شد... چشمش به دو دست او افتاد...گفت:
"
یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت
و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب... اندکی اندیشید...
سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب...

 لبخند روی لبان مادرش خشک شد...


سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است..
امّا، دخترک لحظه‌ای بعد یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت
و گفت: "بیا مامان این سیب شیرین‌تره!" مادر خشکش زد… !
چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه ای بود.!...

"هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید،
قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید
طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد"...

برچسب ها: قضاوت بیجا ,قضاوت صحیح ,حرف حساب ,
زمان ارسال:پنجشنبه 01 آبان 1399 نویسنده:مهسا روزمهر بازديد:39
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش

طراحی و کدنویسی قالب از : ابزار وبنیرو گرفته از : رزبلاگ

جست و جو

نویسندگان وبلاگ
آرشیو