صفحه اصلي انجمن سايتثبت نامآرشيو نقشه سايتطراح قالب تماس با ما
تبلیغات
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
آمار سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 10
کل نظرات : 0
اعضاي سايت : 0

وضيعت آنلاين
افراد آنلاين : 1 نفر

آمار بازديد
بازديد امروز : 8 نفر
بارديد ديروز : 0 نفر
ای پی های امروز: 13 نفر
ای پی های ديروز : 4 نفر
بازديد هفته : 10 نفر
بازديد ماه : 90 نفر
بازديد سال : 926 نفر
بازديد کلي : 2,444 نفر
پيوندهاي روزانه
امکانات
تبلیغات

 

 

خسرو شکیبایی:


ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه...

تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش، و نمیتونست بگه... دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.

شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن.!

دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو... اینقدر بالا پایین پرید، خسته شد خوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آبولی الان چند ساعته بیدار نشده. یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...!


پ.ن:این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه. دوسشون داریم و دوستمون دارند، ولی اونارو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم...!

برچسب ها: خسور شکیبایی ,
زمان ارسال:دوشنبه 28 مهر 1399 نویسنده:مهسا روزمهر بازديد:75
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش

طراحی و کدنویسی قالب از : ابزار وبنیرو گرفته از : رزبلاگ

جست و جو

نویسندگان وبلاگ
آرشیو